floof-wants-a-phone-story-1

بچه‌ها! پشمالو واقعا دلش یه گوشی موبایل میخواست! از همونا که همه توی دستشون میگیرن!

floof-wants-a-phone-story-2

همه‌ی دوستاش یه دونه از این گوشی‌های موبایل داشتن!

مامان و بابای خودشم همیشه داشتن به گوشی‌هاشون نگاه میکردن!

floof-wants-a-phone-story-3

به نظر میرسید که یه عالمه چیزهای سرگرم کننده و با حال توی گوشی همه هست!

floof-wants-a-phone-story-4

ولی پشمالو یه مشکل خیلی خیلی بزرگ داشت!

پشمالو پنجه‌های خیلی گنده و کپلی داشت!

floof-wants-a-phone-story-5

هر وقت که پشمالو، یه گوشی میدید که یه جا افتاده، یواشکی میرفت و …

floof-wants-a-phone-story-6

و سعی میکرد که اون گوشی رو روشن بکنه!

floof-wants-a-phone-story-7

ولی هیچ اتفاقی نمیوفتاد!

پنجه‌های پشمالو حسابی بزرگ و کپلو بودن!

floof-wants-a-phone-story-8

و این اصلا عادلانه نبود!

یک روز پشمالو توی پارک یدونه گوشی پیدا کرد که روی زمین افتاده بود!

اون گوشی یه نفر دیگه بود!

floof-wants-a-phone-story-9

پشمالو، اون گوشی رو با پنجه‌های تپلوش برداشت!

floof-wants-a-phone-story-10

پشمالو از همه‌ی کسایی که توی پارک بودن پرسید که این گوشی مال اوناست یا نه!

آخه میدونید؟! پشمالو بچه‌ی خیلی خیلی خوبی بود!

floof-wants-a-phone-story-11

ولی هیچکس نمیدونست اون گوشی مال کیه!

floof-wants-a-phone-story-12

یکی به پشمالو گفت:

چرا سعی نمیکنی روشنش کنی؟ اگه روشنش کنی شاید بفهمی مال کیه!

floof-wants-a-phone-story-13

ولی پنجه‌های پشمالو خیلی کپلو بودن! اون تلاش کرد و تلاش کرد! اما گوشی اصلا هیچ کاری نمیکرد و روشن نمیشد!

floof-wants-a-phone-story-14

یک سگ بامزه اومد و به پشمالو گفت:

این گوشی موبایل منه!

پشمالو گفت:

خداروشکر!

آخه پشمالو خیلی خوشحال شده بود که میتونست از دست این موبایل راحت بشه!

floof-wants-a-phone-story-15

اسم اون سگ، کاکائو بود! و اونم یه مشکل بزرگ داشت!

اونم پنجه‌های بزرگ داشت!

floof-wants-a-phone-story-16

کاکائو گفت:

من اینو واسه تولدم کادو گرفتم! اما هچیوقت ازش استفاده نمیکنم! چون پنجه‌هام خیلی بزرگن! ولی من چجوری میتونم خوش بگذرونم وقتی نمیتونم با گوشی کار کنم!

floof-wants-a-phone-story-17

پشمالو و کاکائو حسابی ناراحت بودن! اما بعد ناگهان فکری به ذهن پشمالو رسید!

floof-wants-a-phone-story-18

پشمالو گفت:

بیا مثل یه توپ باهاش بازی کنیم! من پرتش میکنم سمت تو! تو هم پرتش کن سمت من!

floof-wants-a-phone-story-19

و کی فکرشو میکرد که اینقدر به اونا خوش بگذره؟! آخه پنجه‌های بزرگ برای توپ بازی خیلی خیلی خوبن!

floof-wants-a-phone-story-20

این بهترین بازی‌ای بود که دو تا سگ بامزه با یک گوشی کرده بودن! اونا خیلی خیلی شاد و سرحال شدن!

floof-wants-a-phone-story-21

یک یادداشت مهم برای بچه‌ها: بچه‌ها! با گوشی مامان باباتون توپ بازی نکنیدها! بهتره برید پارک و با یه توپ واقعی بازی کنید!

3.9 26 رای ها
1 ► امتیاز دهی ◄ 5

همین حالا نظر خود را با دیگران به اشتراک بذارید: کلیک کنید

دسته بندی‌های مقاله: داستان کودکانهداستان کودکانه برای سنین 6-4 سالداستان های کودکانه کوتاه
امتیاز 3.9 از 5 (26 نفر رای داده‌اند)
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آیدا
آیدا
13 روز قبل

خیلی خیلی عالی💗

آوین جون💖
آوین جون💖
2 ماه قبل

ممنون😍😍🥰🥰🥰😘❤️

اذر کارگر
اذر کارگر
6 ماه قبل

اصلا اموزنده نبود و شبیه یک قصه هم نبود نه فرازی نه فرودی
همین یه کار مونده گوشی بشه توپ فوتبال

معصومه
معصومه
1 سال قبل

خیلی بدآموزی داشت داستان بدی بود.

بابای آرش
بابای آرش
1 سال قبل

اصلا آموزنده نیست!

کوشباقی
کوشباقی
2 سال قبل

آره خیلی خوب

سبد خرید

0
image/svg+xml

No products in the cart.

بازگشت به صفحه محصولات