octopus-in-a-bottle-story-1

ماهی‌های کوچولو، توی آب شنا میکردن و بالا و پایین میرفتن! قایم موشک بازی میکردن و دنبال هم میرفتن! تازه اونا توی موج دریا غلت میزدن. لاک پشت پیر همیشه به ماهی‌های کوچولو میگفت:

مراقب باشید! اینقدر عجله نکنید! شما که نمیدونید موج دریا چی با خودش میاره!

octopus-in-a-bottle-story-2

ماهی کوچولوها، همشون دور سنگ بزرگ که توی باغ دریایی بود شنا میکردن! اما لاک پشت پیر شنا نکرد! اون نشست روی ستاره‌ی دریایی و اصلا نفهمید ماهی‌ها کجا رفتن!

octopus-in-a-bottle-story-3

مامان هشت پا سرش گرم بچه هشت پاهای کوچولو بود. اون همیشه به بچه‌هاش میگفت:

حواستون باشه! دردسر درست نکنید!

مامان هشت پا همیشه اینو میگفت و همه‌ی پاهاش رو تکون میداد!

ولی بچه هشت پاهای کوچولو، خیلی کنجکاون! که این بعضی وقتا بده!

یک چیز جدید بامزه با موج دریا از راه رسید!

octopus-in-a-bottle-story-4

بچه هشت پای کوچولو رفت و با دقت نگاه کرد و گفت:

این خیلی قشنگه! یعنی چی میتونه باشه؟

اون یه بطری شیشه‌ای بود که یک عالمه لیموی زرد دورش کشیده بودن!

بچه اختاپوس گفت:

شاید این یه بچه ماهی لیموییه!

اون یکی بچه هشت پا گفت:

شاید این یه بازی جدیده!

بچه هشت پا بازم رفت نزدیکتر!

octopus-in-a-bottle-story-5

و بعد یکی از هشت پا کوچولوها، خطرناکترین حرفی که یه بچه اختاپوس یا یه بچه ماهی میتونه بزنه رو گفت:

خیلی دوست دارم بدونم که توش چیه!

octopus-in-a-bottle-story-6

خواهر برادراش میخواستن جلوش رو بگیرن اما دیگه خیلی دیر شده بود!

بچه اختاپوس شنا کرد و رفت توی بطری و گفت:

هیچی این تو نیست!

بچه اختاپوس چرخید تا شنا کنه و بره بیرون! ولی اومدن توی بطری خیلی آسونتر از بیرون رفتن بود!

پاهای اختاپوس کوچولو توی بطری گیر کرده بودن! برای همین اون نمیتونست بیاد بیرون!

octopus-in-a-bottle-story-7

هشت پا کوچولوبرای ماهی که داشت شنا میکرد، دست تکون داد و فریاد زد:

کمک! یکی به من کمک کنه!

اما صدای یه هشت پایی که توی بطریه خیلی کمه! واسه همین کسی صداشو نمیشنوه!

برای همین ماهی کوچولو شنا کرد و رفت! عروس دریایی کوچولو هم همین کار رو کرد!

octopus-in-a-bottle-story-8

بچه اختاپوس با خودش گفت:

فهمیدم! باید خودمو باریک کنم!

بچه اختاپوس خیلی تلاش کرد، اما اختاپوس‌ها فقط وقتی میتونن خودشونو باریک کنن که یک عالمه آب دورشون باشه! اما اختاپوس کوچولو که توی بطری گیر کرده بود!

اختاپوس کوچولو تلاش کرد و تلاش کرد، و همینجور که سعی میکرد بیاد بیرون، بطری هم قل میخورد و میرفت! ماهی کوچولوها داشتن نگاه میکردن! یکی از اونا گفت:

آهان! این یه بازی جدیده اختاپوس؟!

octopus-in-a-bottle-story-9

اختاپوس کوچولو که کلافه شده بود، داد زد:

من اینجا گیر کردم! نمیتونم بیام بیرون!

اما کسی صدای اونو نشنید! همه فکر میکردن که اختاپوس کوچولو داره بازی میکنه! برای همین ایستاده بودن و داشتن میخندیدن!

تا این که مامان هشت پا از راه رسید! مامان هشت پا گفت:

من که بهت گفته بودم دردسر درست نکنی!

octopus-in-a-bottle-story-10

مامان هشت پا بطری رو با پاهاش گرفت و محکم تکون داد تا هشت پا کوچولو بیاد بیرون!

اما هشت پا کوچولو دردش گرفت و داد زد:

آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ!

octopus-in-a-bottle-story-11

لاک پشت پیر که خیلی دانا بود، گفت:

چیزی که شنا کرده و رفته تو، باید با شنا کردن بیاد بیرون!

octopus-in-a-bottle-story-12

اما ماهی طلایی باله‌هاش رو تکون داد و گفت:

باید سر بطری رو قطع کنیم تا هشت پا کوچولو بتونه بیاد بیرون! پس خرچنگ‌ها وقتی که ما نیازشون داریم، کجان؟!

octopus-in-a-bottle-story-13

مامان هشت پا به دور و بر نگاه کرد و بطری رو گذاشت زمین!

بچه اختاپوس خیلی خوشحال شد! آخه مامان هشت پا خیلی محکم اونو تکون میداد!

octopus-in-a-bottle-story-14

ستاره دریایی کوچولو بیدار شد! اون صورتش تخت شده بود، آخه لاک پشت پیر خیلی سنگینه!

ستاره دریایی کوچولو گفت:

صدف! صدف شکسته تیزه و میتونه چیزها رو ببره!

مامان هشت پا گفت:

و این خرچنگ‌ها هم هیچوقت نیستن! خیلی خب یه صدف تیز رو امتحان میکنیم! اینجوری شاید بتونیم بچه هشت پا رو در بیاریم!

octopus-in-a-bottle-story-15

مامان هشت پا، یک صدف تیز پیدا کرد و به بچه اختاپوس گفت:

شنا کن و برو ته بطری!

بچه هشت پا به حرف مامانش گوش داد و رفت ته بطری!

لاک پشت بطری رو گرفت و مامان هشت پا شروع کرد به بریدن!

کلی طول کشید! تموم ماهی‌ها داشتن نگاه میکردن!

بالاخره سر بطری یکم بزرگتر شد!

octopus-in-a-bottle-story-16

مامان هشت پا، تیکه تیکه بطری رو با صدف تیز برید و برید! بالاخره در بطری اونقدر بزرگ شد که هشت پا کوچولو تونست شنا کنه و بیاد بیرون!

توی همین لحظه، خرچنگ‌ها از راه رسیدن و پرسیدن:

چه خبر شده؟

عروس دریایی بهشون گفت:

ما به چنگک‌های تیز خرچنگی شما نیاز داشتیم! ولی طبق معمول شماها نبودید!

octopus-in-a-bottle-story-17

مامان ماهی کوچولوها گفت:

ما دیگه اصلا یه خطر دیگه توی باغ دریایی نمیخواییم!

مامان ماهی کوچولوها، اونا رو دور خودش جمع کرد!

مامان هشت پا هم بچه‌هاش رو دور خودش جمع کرد!

اونا به بچه‌ها گفتن:

از کوسه‌ها، کیسه‌های پلاستیکی و بطری‌ها دور بمونید!

octopus-in-a-bottle-story-18

بچه ماهی‌ها همیشه به حرف مامانشون گوش میدادن! آخه میدونید؟! خیلی چیزهای خطرناک و عجیب کف دریا قل میخورن! همه باید مراقب باشن!

بچه اختاپوس شانس آورده بود! البته فقط این دفعه! اون دیگه باید دست از شیطونی برمیداشت!

octopus-in-a-bottle-story-19
3.9 32 رای ها
1 ► امتیاز دهی ◄ 5

همین حالا نظر خود را با دیگران به اشتراک بذارید: کلیک کنید

دسته بندی‌های مقاله: داستان کودکانهداستان کودکانه برای سنین 6-4 سالداستان های کودکانه طولانی
امتیاز 3.9 از 5 (32 نفر رای داده‌اند)
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حلما
حلما
1 ماه قبل

خيلي خوب بود🦈🐠🐙

معصومه
معصومه
1 سال قبل

قشنگ بود دخترم و پسرم خوششون اومد

سبد خرید

0
image/svg+xml

No products in the cart.

بازگشت به صفحه محصولات