the-elephant-who-cried-mouse-story-1

روزی روزگاری، یک فیل کوچولو بود به اسم رونالد! من مطمئنم که همه‌ی شما این رو خوب میدونید که همه‌ی فیل‌ها از موش‌ها میترسن! و رونالد هم خیلی خیلی زیاد از موش‌ها میترسید.

the-elephant-who-cried-mouse-story-2

و همونجوری که همتون میدونید، موش‌ها خیلی خیلی ناز هستن!

the-elephant-who-cried-mouse-story-3

بچه‌ها! شما اصلا میتونید تصور کنید که یک موش چجوری میتونه ترسناک باشه؟ من که اصلا نمیدونم!

اونا کوچولوترین دندون‌ها رو توی کل دنیا دارن! بدن‌های نرم و پشمالو دارن و اندازشون قد یک انگشته!

the-elephant-who-cried-mouse-story-4

ولی رونالد نمیتونست جلوی ترسش رو بگیره! ما هم گاهی نمیدونیم چرا از بعضی چیزها میترسیم!

the-elephant-who-cried-mouse-story-5

شاید وقتی رونالد کوچولو بوده، یه موش کوچولو از پشت درخت پریده بیرون و رونالد رو از خواب پرونده! شاید اون پریده جلوی صورت رونالد و رونالد هم لابد فکر کرده که اون موشه خیلی بزرگه!

the-elephant-who-cried-mouse-story-6

شاید هم رونالد یک کابوس وحشتناک راجع به موش‌ها دیده! این چیزها همیشه پیش میان! مثلا وقتی ما قبل از خواب زیاد از حد شکلات بخوریم، خواب‌های بد میبینیم! شاید رونالد هم خیلی شکلات خورده بوده.

the-elephant-who-cried-mouse-story-7

در واقع، شکلات خوردن توی تخت خواب، یکی از کارهای مورد علاقه‌ی رونالد بود!

the-elephant-who-cried-mouse-story-8

خب به هر حال، رونالد یک فیل پنج ساله بود که دیگه بزرگ شده بود ولی هنوز خیلی زیاد و وحشتناک از موش‌ها میترسید.

the-elephant-who-cried-mouse-story-9

و به خاطر این که خودش خیلی خیلی از موش‌ها میترسید، حس میکرد که بقیه‌ی اعضای خانواده هم همینقدر از موش‌ها میترسن.

the-elephant-who-cried-mouse-story-10

و برای این که فکر میکرد این کار خیلی بامزه است، دوست داشت الکی داد بزنه:

موووووووووش!

و خانواده‌اش رو میترسوند و میخندید!

the-elephant-who-cried-mouse-story-11

موووووووووووش!

رونالد داد میزد و پشت مامانش قایم میشد و یک متر میپرید هوا! تموم درخت‌ها دور و بر از شدت پریدن رونالد، می‌افتادن روی زمین!

شما نمیدونید که چه اوضاع به هم ریخته‌ای میشد!

the-elephant-who-cried-mouse-story-12

بعدش رونالد پشت درخت قایم میشد و شروع میکرد به خندیدن! مامان رونالد اصلا خوشحال نمیشد! مامان رونالد زیاد از موش‌ها نمیترسید ولی میدونیست که رونالد از اونا میترسه! و برای همین هر وقت رونالد داد میزد مووووووش، مادرش فکر میکرد که باید بهش کمک کنه و از دست موش‌ها نجاتش بده!

the-elephant-who-cried-mouse-story-13

رونالد پشت باباش قایم میشد و داد میزد:

مووووووووووش!

و باباش یک متر توی هوا میپرید و می‌افتاد توی رودخونه! و آب رودخونه کاملا میپاشید بیرون و هیچ آبی برای ماهی‌ها باقی نمیموند!

the-elephant-who-cried-mouse-story-15

رونالد هم پشت درخت قایم میشد و میخندید! باباش اصلا خوشحال نمیشد! بابا فیله زیاد از موش‌ها نمیترسید ولی از صداهای بلند خیلی بدش میومد! و هر دفعه که رونالد داد میزد: مووووووووش، قلب بابا فیله میومد تا دهنش تا وقتی که میفهمید این فقط صدای رونالد بوده که الکی داد زده: مووووووش!

the-elephant-who-cried-mouse-story-15

رونالد چند ماهی این کار رو هر روز انجام میداد! اون داد میزد: مووووووش، و همرو میترسوند!

ولی یک روز وقتی رونالد داد زد: موش، هیچکس هیچ کاری نکرد! هیچکس نترسید!

the-elephant-who-cried-mouse-story-16

خب، شاید اونا صدای رونالد رو نشنیده بودن!

رونالد دوباره داد زد:

مووووووووووووووش!

ولی تموم اعضای خانواده اونو نادیده گرفتن و رفتن دنبال کار خودشون! اونا اونقدر به داد زدن رونالد عادت کردن بودن که دیگه براشون عادی شده بود! برای اونا، صدای جیغ رونالد، مثل صدای پرنده‌های جنگل عادی بود!

the-elephant-who-cried-mouse-story-17

و بعد رونالد چرخید و حدس بزنید که چی دید؟! یک موش ترسناک پشمالو!

the-elephant-who-cried-mouse-story-18

رونالد داد زد:

آیییییییییی!

و پرید بالای یک درخت! موش کوچولو ایستاده بود و بهش نگاه میکرد و سرش رو میخاروند!

موش کوچولو گفت:

چی شده؟ مگه تو خودت منو صدا نکردی؟

the-elephant-who-cried-mouse-story-19

موش کوچولو خیلی مهربون بود و حسابی گیج شده بود! اون خیلی دوستانه و بامزه به نظر میرسید! رونالد حس کرد که اشتباهی از اون میترسیده! رونالد به موش گفت:

راستش، آره فکر کنم! من صدات زدم!

the-elephant-who-cried-mouse-story-20

و رونالد از بالای درخت اومد پایین. حالا رونالد هنوز هم بعضی وقتا داد میزنه: مووووووووش! ولی وقتی اون این کارو میکنه، موش کوچولو که حالا دوست رونالده، میاد تا با هم تاب بازی کنن! و با هم جیغ میزنن و میخندن!

the-elephant-who-cried-mouse-story-21

همین حالا نظر خود را با دیگران به اشتراک بذارید: کلیک کنید

دسته بندی‌های مقاله: داستان کودکانهداستان کودکانه برای خوابداستان کودکانه برای سنین 6-4 سال
امتیاز 4 از 5 (254 نفر رای داده‌اند)
4 254 رای ها
1 ► امتیاز دهی ◄ 5
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
النا ❤️
النا ❤️
5 روز قبل

سلام
مگه موش ترس داره؟
خیلی داستان جالبی بود 😍🥰🤩🌹🌹💐🌺🌷🌸🏵️🌻😎💯

Helma
Helma
3 ماه قبل

عااااليييييي بود💜💜🐹🐹🐹🐭🐭🐭🐘🐘🐘🐘🐘

هلیا
هلیا
5 ماه قبل

به نظر من این داستان برای بچه ها خیلی خوب بود مخصوصا من که خیلی از موش میترسم.

هیراد
هیراد
1 سال قبل

خیلی خیلی خوب بود

رادین
رادین
1 سال قبل

خوب بود

فاطمه
فاطمه
1 سال قبل

خيلي خوب بود

معین
معین
1 سال قبل

خیلی قشنگ بود.حال کردم

نگارجووون
نگارجووون
1 سال قبل

سلام من نگار هستم از این قصه یاد گرفتم که نباید الکی داد بزنم

مجیری
مجیری
1 سال قبل

بد نبود خوب بود

ارغوان سادات کاظمی
ارغوان سادات کاظمی
1 سال قبل

داستان عالی و خوب بود
با این داستان من متوجه شدم که هیچ وقت نباید الکی چیزی را بگم و باعث ناراحتی بابا و مامانم بشم
تشکر تز داستان زیبای سما

سبد خرید

0
image/svg+xml

No products in the cart.

بازگشت به صفحه محصولات