لوگو موشیما
لوگو موشیما

داستان کودکانه یودا و موسیقی نیمه شب

داستان کودکانه یودا و موسیقی نیمه شب
میلاد تقی زاده نیم‌رخ

.

.

یودا یک لاک‌پشت پیر است که دوست دارد بخوابد، اما صدای همسایه‌اش جامپی نمی‌گذارد! یودا سعی می‌کند صدا را قطع کند اما یک اشتباه بامزه می‌کند که…

عروسک لبوبو
عروسک لبوبو

یکی بود یکی نبود. در دل یک جنگل سبز و قشنگ، یک لاک‌پشت پیر و مهربان زندگی می‌کرد که اسمش یودا بود. یودا عاشق سکوت و آرامش بود. او دوست داشت شب‌ها که می‌شود، توی لاک محکم و گرمش برود، چشمانش را ببندد و فقط صدای باد را بشنود که لابه‌لای برگ‌ها می‌پیچید: «هووهوو… هووهوو…»

یودا در سکوت و آرامش دراز کشیده

اما چند وقتی بود که یودا اصلاً نمی‌توانست راحت بخوابد. می‌دانید چرا؟ چون یک همسایه جدید به نزدیکی خانه او آمده بود. یک جیرجیرک کوچک و پرانرژی به اسم جامپی.

هر شب، درست وقتی یودا چشمانش سنگین می‌شد و می‌خواست خواب‌های رنگی ببیند، صدای جامپی بلند می‌شد: «جیر… جیر… جیرررر… جیر… جیر…»

یودا توی لاکش غلت زد، دستانش را روی گوش‌هایش گذاشت و با خودش گفت: «ای بابا! آخه چرا این همسایه ساکت نمیشه؟ من پیرم، دلم یک خواب راحت می‌خواد.»

صدای جیرجیرک یودا رو اذیت میکنه

یک شب، یودا که خیلی کلافه شده بود و خوابش نمی‌برد، فکری به ذهنش رسید. با خودش گفت: «آهان! فهمیدم! حتماً داره با دهانش آواز می‌خونه. اگه برم و دهانش رو ببندم، صداش قطع میشه و منم راحت می‌خوابم!»

یودا آرام‌آرام از خانه‌اش بیرون آمد: «خش… خش… خش…» او کمی شیره‌ی چسبناک از درخت کاج برداشت. یواشکی و پاورچین‌پاورچین رفت بالای سر جامپی که داشت استراحت می‌کرد و خیلی آرام، شیره چسبناک را زد روی دهان جامپی. یودا لبخندی زد و گفت: «آخیش! بالاخره موفق شدم. حالا دیگه صداش در نمیاد.»

یودا با شیره درخت دهن جیرجیرک رو میبنده

یودا خوشحال به خانه برگشت، چشمانش را بست و منتظر سکوت شد. اما ناگهان… «جیر… جیر… جیرررر…» صدای آواز حتی بلندتر از قبل آمد!

یودا با تعجب از جا پرید: «وا! چی شد؟! من که دهانش رو بستم! پس این صدا از کجا میاد؟ نکنه دارم خواب می‌بینم؟»

جیرجیرک دوباره داره میخونه

یودا که خیلی گیج شده بود، تصمیم گرفت برود و ببیند ماجرا چیست. او آرام رفت و پشت یک بوته بزرگ تمشک قایم شد و یواشکی نگاه کرد. جامپی آنجا بود. دهانش هنوز بسته بود، اما صدای آواز می‌آمد! یودا خوب دقت کرد و دید که جامپی اصلاً دهانش را باز نمی‌کند. او داشت بال‌های کوچکش را تندتند به هم می‌مالید: «جیرررر… جیرررر…»

یودا میفهمه جیرجیرک با بالش صدا تولید میکنه

یودا دستش را به پیشانی‌اش زد و با خودش گفت: «وای! من اصلا نمی‌دونستم! پس جیرجیرک‌ها با بال‌هاشون آواز می‌خونن، نه با دهانشون!»

یودا که هنوز خوابش می‌آمد و کمی عصبانی بود، از پشت بوته بیرون آمد و رفت جلوی جامپی. اخم‌هایش را توی هم کرد و گفت: «هی جامپی! بس کن دیگه! سرسام گرفتم! تو نمی‌ذاری من بخوابم. از اینجا برو!»

یودا با جیرجیرک دعوا میکنه

جامپی بیچاره که دهانش با شیره بسته شده بود، نتوانست حرفی بزند. او با چشم‌های غمگین به یودا نگاه کرد، سرش را پایین انداخت، وسایل کوچکش را جمع کرد و با غصه از آنجا دور شد: «پیتیک… پیتیک…»

جیرجیرک داره میره

یودا نفس عمیقی کشید و گفت: «خوب شد! بالاخره رفت!» و گرفت خوابید.

شب بعد رسید. یودا توی رختخواب نرمش دراز کشید. جنگل ساکتِ ساکت بود. هیچ صدایی نمی‌آمد. ساعت گذشت… تیک… تاک… اما یودا خوابش نمی‌برد. جنگل زیادی ساکت بود و یودا احساس تنهایی می‌کرد. با خودش گفت: «انگار اون صدا خیلی هم بد نبودا… یک جورایی شبیه لالایی بود. دلم برای جامپی سوخت. طفلکی چقدر ناراحت شد. من نباید باهاش تند حرف می‌زدم.»

یودا دلش برای جیرجیرک تنگ شده

صبح که خورشید خانم طلوع کرد، یودا تصمیم گرفت اشتباهش را جبران کند. او تمام جنگل را گشت. زیر برگ‌ها، روی تپه‌ها… تا بالاخره جامپی را پیدا کرد که تنها روی یک قارچ نشسته بود. یودا جلو رفت و با مهربانی گفت: «جامپی جان… منو ببخش. من نمی‌دونستم تو چطوری آواز می‌خونی. من اشتباه کردم که باهات تند حرف زدم و دلت رو شکستم. میشه لطفا برگردی خونه؟»

یودا جیرجیرک رو پیدا میکنه و بهش میگه برگرد

جامپی با خوشحالی به یودا نگاه کرد. یودا لبخندی زد و گفت: «فقط یه خواهش کوچولو دارم… میشه شب‌ها یک کم آروم‌تر ساز بزنی؟ اینطوری صدای قشنگت مثل لالایی میشه و منم خوابم می‌بره.»

جامپی که حالا شیره از دهانش پاک شده بود، خندید و سرش را تکان داد. او با خوشحالی بال‌هایش را خیلی آرام و ملایم به هم مالید: «جیر… جیر…»

از آن شب به بعد، یودا و جامپی بهترین دوستان هم شدند. یودا هر شب با صدای آرام و قشنگ بال‌های جامپی به خواب شیرین می‌رفت و خواب‌های رنگی می‌دید.

یودا و جیرجیرک باهم زندگی میکنن

پایان.

مشاهده بیشتر: بیش از 90 داستان کودکانه برای خواب

چه چیزی می‌آموزیم؟

بچه‌های عزیزم، از این داستان یاد می‌گیریم که گاهی وقت‌ها ما درباره دیگران اشتباه فکر می‌کنیم، چون آن‌ها را خوب نمی‌شناسیم (مثل یودا که نمی‌دانست صدای جیرجیرک از کجاست). همچنین یاد می‌گیریم اگر عصبانی شدیم و دل کسی را شکستیم، باید شجاع باشیم، عذرخواهی کنیم و دوباره با هم دوست شویم.

سوالاتی برای گفتگو با کودک

  • چرا یودا اول داستان ناراحت بود و نمی‌توانست بخوابد؟
  • یودا فکر می‌کرد صدای جامپی از کجاست؟ ولی واقعاً صدا از کجا می‌آمد؟
  • وقتی جامپی از جنگل رفت، یودا چه احساسی داشت؟ خوشحال بود یا تنها؟
  • اگر تو جای یودا بودی، چطوری از جامپی معذرت‌خواهی می‌کردی؟
  • تا حالا شده صدای بلندی مزاحم خواب تو بشه؟ اون موقع چیکار کردی؟

اگه تو هم تازگیا عاشق عروسک لبوبو شدی و دوست داری یدونشو داشته باشی، بیا یه نگاهی به صفحه‌ی عروسک لبوبو بنداز!

میلاد تقی زاده نیم‌رخ

درباره نویسنده

عروسک - خرید مدل های خاص و زیبا + قیمت مناسب
خرید عروسک لبوبو یا لابوبو
خرید عروسک
هدیه ای خاص از جنس عروسک
خرید عروسک های خاص و زیبا