توی این قصه یاد میگیریم که چه چیزهایی رو میشه گاز گرفت و چه چیزهایی رو اصلا نباید گاز زد!
جدیدترینها
قصه کودکانه جولیا میخواد کمک کنه
جولیا یه دختر کوچولوی مهربونه که دوست داره کمک کنه! اما هر وقت میخواد کمک کنه همه بهش میگن "نه"!
داستان کودکانه بهترین دوست من
من یک دوست خیلی خوب دارم! اون توی خونهی من زندگی میکنه! وقتی من خوشحالم،...
قصه کودکانه تاریکی دوست ماست
تاریکی خیلی مهربونه! اون ما رو بغل میکنه و با ما بازی میکنه! تاریکی دوست خیلی خیلی خوبیه!
داستان کودکانه من یک اسم قشنگتر میخوام
شپش کوچولو دلش میخواد یه اسم جدید و باحال داشته باشه! مثل بقیهی دوستاش! اما از کجا باید یه اسم جدید پیدا کنه؟!
قصه کودکانه شکرگزاری!
اول صبح که نور خورشید از پنجره به داخل میتابه، من بیدار میشم و با...
قصه کودکانه کوما کوآلا
کوما کوآلا و کانی کانگورو، مانی مورچهخوار، خانم شترمرغ و آقای والابی دور هم جمع...
قصه کودکانه یک آدم فضایی توی خونهی ماست!
یک آدم فضایی توی خونهی ماست! من مطمئنم که بهمون حمله کرده! رنگ دیوارها داره...
قصه کودکانه من مامانمو خیلی دوست دارم!
مامانم منو خیلی دوست داره! اون همیشه حسابی کار میکنه و من ازش کلی چیز...
قصه کودکانه لیا، دختر رویاپرداز
لیا یک دختر رویاپردازه! اون وقتی توی آسمون نگاه میکنه، ابرها رو معمولی نمیبینه! به...
داستان کودکانه اولین عکس خانوادگی نینی
اون روسری نارنجی کیه؟ اون مال مامانه! این پیراهن آبی مال کیه؟ مال باباست! این...
قصه کودکانه اون نینی کیه؟
اون نینی کیه؟ اون نینی میتونه راه بره! دقیقا مثل من! من انگشتای پام رو...
داستان کودکانه کرم ابریشم دنبال کفش میگرده!
کرم ابریشم کفشش رو گم کرده! وقتی که راه میره پاش خیلی خیلی درد میگیره!...
داستان کودکانه سگ خال خالی
سگ خال خالی یه لنگه جوراب داره! اون این جورابو از یه نینی کوچولو کش...
داستان کودکانه اردک نرمالو
اردک نرمالو بیدار شو! وقتشه که صبح رو شروع کنی! اردک نرمالو پا میشه و...
قصه کودکانه موجود کثیف بوگندو!
امروز یک چیزی داره آنا رو دنبال میکنه! اون کثیفه! بوگندو هم هست! شبیه یک...
قصه کودکانه فقط یه بغل کافیه!
فرنی، پاندای کوچولو، حسابی گیج شده بود! اون پرسید: من چه هدیهای میتونم برای روز...
داستان کودکانه مورچهی مسافر
روزی روزگاری، یک مورچهی خیلی بامزه، توی یک جاده اون قدر راه رفت و رفت...
قصهی کودکانه آرزوی ستارهای قورباغه کوچولو
قورباغه کوچولو عاشق نگاه کردن به ستارهها بود! اون آرزو داشت که بتونه بلند بپره...
داستان کودکانه روز خیلی خیلی خوب
اون روز صبح، مامان نیکولاس با خوشحالی گفت: نیکلاس بیدار شو! ببین چه روز قشنگیه!...
داستان کودکانه اسب آبی شاد
اسب آبی کوچولو، خیلی شاد و خوشحاله! اون میخواد برقصه و شادی کنه! اون روی...
قصه کودکانه خونهی مامان بزی
روزی روزگاری، در یک دهکدهی خیلی زیبا، حیوانات زیادی در کنار هم با شادی زندگی...
قصه کودکانه مامان مرغه سرش شلوغه
مامان مرغه روی تخم مرغهاش نشسته بود! اون حسابی صبر کرده بود تا جوجههای نازش،...
قصه کودکانه شارون شجاع
شارون با پدرش توی درمانگاه نشسته! شارون عروسکش جرجی رو هم با خودش آورده! جرجی...