
قصه کودکانه روباه و انگورهای خوشمزه
در یک روز خوب و آفتابی، روباهی در حال قدم زدن بود و داشت به کارهای روهای خودش فکر میکرد!!!…
·
·
بیش از 50 داستان و قصه های کودکانه کوتاه و خیلی کوتاه دخترانه و پسرانه، بههمراه متن و تصویرهای شیرین و جذاب بهصورت فارسی در موشیما.
در یک روز خوب و آفتابی، روباهی در حال قدم زدن بود و داشت به کارهای روهای خودش فکر میکرد!!!…
یک روز آفتابی خیلی زیبا و دلپذیر، سگ کوچولو با خوشحالی در روستا میچرخید که چشمش به یک قصابی بزرگ…
این داستان بامزهی آقای وزغه که یک روز با شادی داشت از روی جاده میپرید که یهو با بزرگترین ترسش…
این قصهی پاپی کفشدوزکه. کفشدوزکی که هیچ خالی روی بدنش نداشت. قصه از این قرار بود که وقتی پاپی فقط…
این داستان زیبا، راجع به بیگزی خوکه است که واقعا دوست داشت مو داشته باشه. بیگزی خوکه خیلی باهوش بود.…
روزی روزگاری در شهر لندن، یک موش خیلی شیک زندگی میکرد. به من خبر رسیده که اون همیشه برای خریدن…
این داستان یک دسته مورچهی خیلی بامزه است که همشون شلوارکهای قرمز روشن پوشیده بودن!! داستان از اونجا شروع میشه…
در شهر نیویورک، پسر بامزهای زندگی میکرد که موهای خیلی عجیب و غریبی داشت. مردم محله میگفتند این باورکردنی نیست!…
این داستان لنس رقصان است. عنکبوتی که عاشق رقصیدن بود!! داستان از خیلی وقت پیش شروع شد. وقتی که لنس…
روزی پسر بسیار پرخور و بی ادبی در شهری دورافتاده زندگی می کرد. اون فقط برای یک وعده صبحانه مقدار…
این داستان چارلی برایس است. پسری که بیشتر از صد تا شپش توی موهای چرب و کثیفش همزمان به هوا…
روزی روزگاری در کنار جاده ای شلوغ و پر رفت و آمد، پرچین سبز و پرپشتی وجود داشت. جوجه تیغی…
دیدگاه