هوراااا! امروز، روز شهربازی رفتنه!
موش کوچولو فریاد میزنه:
هوراااا!
موش کوچولوتر داد میزنه:
جووونمی جوووون!
کوچولوترین موش از خوشحالی جیغ میکشه!
اونا نقشه کشیدن که همهی اسباب بازیها رو سوار بشن! موش کوچولو به داداشهای کوچیکترش میگه:
فقط حواستونو جمع کنید که از من دور نشید! چون گم میشید!
اونا سوار ماشینهای مسابقهای شدن و با هم دیگه مسابقه دادن!
و بعد سوار اسبهای بامزه شدن و بالا و پایین رفتن!
بعدش اونا رفتن و سوار ترن هوایی شدن! اون خیلی هیجان انگیز بود!
و بعد سوار چرخ و فلک شدن و حسابی دور خودشون چرخیدن!
برادرای کوچولو رفتن به دکهی بادکنک فروشی!
و هر کدومشون یک بادکنک رنگی خریدن!
یک بادکنک!
دو بادکنک!
…
صبر کن ببینم!
کوچولوترین موش کجاست؟
موش کوچولو و موش کوچولوتر، دویدن و رفتن پیش ماشینهای مسابقهای!
کوچولوترین موش اونجا نبود!
اونا دویدن پیش اسبهای بامزه!
اما کوچولوترین موش اون جا هم نبود!
موش کوچولو و موش کوچولوتر، دویدن پیش ترن هوایی!
کوچولوترین موش اون جا هم نبود!
اونا دویدن سمت چرخ و فلک!
خداروشکر!
کوچولوترین موش همونجا توی چرخ و فلک خوابش برده بود!
هر سه تا موش برادر، رفتن و برای خودشون نوشیدنی شیرین خریدن!
یک لیوان!
دو لیوان!
سه لیوان!
چه روز خوبی توی شهربازی!
هر سه تا موش از خوشحالی هورا کشیدن!