روزی روزگاری در زمانهای خیلی دور، پسرک چوپانی بود که تموم روز مراقب گوسفندهای اربابش...
داستان کودکانه هانسل و گرتل
روزی روزگاری در پایین یک دره، جنگل سرسبز و زیبایی قرار داشت. درست کنار این...
داستان کودکانه گوگولی مگولیها – قسمت سوم
یک روز صبح، کرکی، گلوب، بیپو، اودو و کوکو توی کافهمگول که روی کوه گیلیحبابی...
قصه کودکانه خروس و روباه
روزی روزگاری قبل، هنگامی که خورشید داشت غروب میکرد، همهی پرندهها داشتن به سمت لونههاشون...
قصه کودکانه جغد و ملخ
قبل از این که این قصهی بامزه رو براتون تعریف کنم، باید اول مطمئن بشم...
داستان کودکانه گوگولی مگولیها – قسمت دوم
خب خب!! قسمت قبل تا کجا براتون تعریف کرده بودم؟؟ براتون گفتم که یک جایی...
داستان کودکانه گوگولی مگولیها – قسمت اول
روزی روزگاری در یک جای خیلی خیلی دور از سیارهی زمین، یک سیارهی خیلی عجیب...
قصه کودکانه خرگوش و لاک پشت
روزی روزگاری در یک جنگل زیبا، یک خرگوش خاکستری بامزه زندگی میکرد. خرگوش قصهی ما...
داستان کودکانه قورباغه و آرزوی دردسرساز
روزی روزگاری سرزمین پرآبی بود که قورباغه های زیادی در اون زندگی میکردن. در واقع،...
قصه کودکانه روباه و لکلک
روزی روزگاری، یک روباه زندگی میکرد که رفتار خیلی خوبی نداشت. یک لک لک در...
قصه کودکانه روباه و انگورهای خوشمزه
در یک روز خوب و آفتابی، روباهی در حال قدم زدن بود و داشت به...
داستان کودکانه جنهای کوچولو و کفاش
روزی روزگاری، یک کفاش مهربان زندگی میکرد که خیلی خیلی فقیر بود.اون مرد صادق و...
داستان کودکانه رامپل استیکس، جن کوچولو
روزی روزگاری بر فراز یک تپه بلند، یک قلعه طلایی قرار داشت. قلعه و تمام...
داستان کودکانه راپونزل موبلند
روزی روزگاری، روی تپه ای در حومهی شهر، چوبی وجود داشت. کنار چوب کلبهی سنگی...
قصه کودکانه شنل قرمزی
روزی روزگاری در یک جنگل بزرگ، کلبهی کوچکی وجود داشت. در اون خانه زن و...
قصه کودکانه جک و لوبیای سحر آمیز
روزی روزگاری، پایین دره نزدیک یک کوه، روستای کوچکی بود. در دورترین نقطهی روستا یک...
داستان کودکانه موطلایی و سه خرس بامزه
روزی روزگاری در کنار یک جنگل زیبا، چمنزاری بزرگ و باصفا قرار داشت. داخل این...
قصه کودکانه سگ کوچولو و عکسش
یک روز آفتابی خیلی زیبا و دلپذیر، سگ کوچولو با خوشحالی در روستا میچرخید که...
داستان کودکانه وزغهای بامزه
این داستان بامزهی آقای وزغه که یک روز با شادی داشت از روی جاده میپرید...
داستان کودکانه کفشدوزک بی خال
این قصهی پاپی کفشدوزکه. کفشدوزکی که هیچ خالی روی بدنش نداشت. قصه از این قرار...
قصه کودکانه کلاه گیس خوکی
این داستان زیبا، راجع به بیگزی خوکه است که واقعا دوست داشت مو داشته باشه....
داستان کودکانه موش شیک و پیک
روزی روزگاری در شهر لندن، یک موش خیلی شیک زندگی میکرد. به من خبر رسیده...
قصه کودکانه یه کپه چوب
روزی روزگاری پدری بود که فقط سه پسر داشت و حتی یک دختر هم نداشت....
داستان کودکانه مورچهها
این داستان یک دسته مورچهی خیلی بامزه است که همشون شلوارکهای قرمز روشن پوشیده بودن!!...