پاپی هزارپا، مثل بقیه چند تا دونه پا نداشت! اون صدتا پا داشت! و اون...
قصه کودکانه سفر به سیارهی جنگول
یک روز، فردریک جینگولیان پنجم که یکی از ساکنین سیارهی جنگول بود، تصمیم گرفت که...
داستان کودکانه کوله پشتی خیلی خیلی ضروری
اون روز صبح، لیلی و مادرش میخواستن از خونه برن بیرون و لیلی داشت یک...
قصه کودکانه ایستگاه هواشناسی وندی
وندی حسابی ناراحت بود! اون به مادرش گفت: ولی مامان! این عادلانه نیست! تو قول...
داستان کودکانه کتاب بالای قفسه
هر روز قبل از مدرسه، جک جلوی قفسهی کتاب اتاق پذیرایی میایستاد و روی یک...
قصه کودکانه مکس حسابی ترسیده
مکس اون روز موقع صبحانه به مامانش گفت: مامان! من امروز نمیخوام برم مدرسه! فکر...
قصه کودکانه تموم رنگهای رنگین کمان
یکی بود یکی نبود. جیادا، دختر زیبایی بود که پرنسس کوهستان بود. اون عاشق آواز...
داستان کودکانه ساموئل، پسر دانشمند
سلام بچهها! اسم من ساموئله و دوست دارم وقتی بزرگ شدم دانشمند بشم! شاید براتون...
داستان کودکانه سامانتا، دختر دانشمند
سلام بچهها! اسم من سامانتاست و دوست دارم وقتی بزرگ شدم دانشمند بشم! شاید براتون...
قصه کودکانه میمون جهانگرد
روزی روزگاری، میمونی بود که هیچ خونهای برای خودش نداشت! همه اونو وروجک صدا میکردن!...
داستان کودکانه مارتی، خدنگ جنگلی
در یک جنگل بارانی کنار یک رودخانهی پهناور، درخت انجیر بزرگی روییده بود! این درخت...
داستان کودکانه ابی کنجکاو
سلام بچهها! اسم من ابیگله! همهی دوستام و مامان و بابام منو ابی صدا میکنن!...
قصه کودکانه میدونی مارها چطور میخزن؟
مانی داشت راه میرفت که یک دفعه یک مار دید! دزدکی از کنارش رد شد...
داستان کودکانه بیل قلدر
فردی کشاورز تازه یک گاو بزرگ و قوی خریده بود. اسم این گاو، بیل بود!...
قصه کودکانه گردش هیجان انگیز
مدی دختر خیلی خوش شانسی بود! به خاطر این که اون و مادرش با پدربزرگ...
داستان کودکانه دور دنیا با اژدها
بچهها! شما میدونستید که هر کشوری، اژدهای محصوص خودش رو داره؟! اژدهای چینی، انگلیسی، کرهای...
قصه کودکانه من یک قورباغه پیدا کردم!
من یک بابابزرگم و چند تا نوهی خیلی ناز و خوشگل دارم!! ولی انگار همین...
قصه کودکانه چرخهی آب
سلام بچهها! من پروفسور همه چی دون هستم!! امروز میخوام براتون راجع به آب حرف...
قصه کودکانه هکتور، خرچنگ گوشه گیر
یک روز زیبا، یک خرچنگ گوشهگیر، داشت روی شنهای کنار مرداب قل میخورد که ناگهان...
قصه کودکانه بیایید حباب بازی کنیم!
یک روز صبح، تریستان در حال بازی بود که ناگهان یک مرد رو دید که...
داستان کودکانه مامان، تفاوت داشتن یعنی چی؟
یک روز آفتابی خیلی زیبا، سالی از مدرسه به خونه برگشت. مادر سالی با مهربونی...
داستان کودکانه قور قوری، غوک باهوش
در زمانهای نه خیلی دور، داخل یک رودخونهی خیلی زلال و زیبا، دو تا ماهی...
داستان کودکانه میدونستی که حشرات چقدر مفیدن؟؟
بتی کوچولو داشت آروم و با حوصله توی باغ سبزیجات قدم میزد که ناگهان چیزی...
داستان کودکانه جسی خرگوشه
یک روز آفتابی خیلی زیبا، جسی خرگوشه توی دشت سرسبز، مشغول خوردن یک هویج شیرین...