
شعر کودکانه موش و شیر
یه موش کوچولوی شیطون، یه شیر خوابیده رو اذیت میکنه! شیر عصبانی میگیرتش، ولی بعد یه چیز خیلی عجیب غریبی…
·
·
بیش از 60 داستان و قصه کودکانه قدیمی کوتاه، شیرین و جذاب دخترانه و پسرانه بهصورت فارسی بههمراه متن و تصویرهای زیبا و دیدنی در موشیما.
یه موش کوچولوی شیطون، یه شیر خوابیده رو اذیت میکنه! شیر عصبانی میگیرتش، ولی بعد یه چیز خیلی عجیب غریبی…
روزی روزگاری یک ماهیگیر و همسرش با هم در یک کلبه کوچک کنار دریا زندگی می کردند. ماهیگیر هر روز…
روزی روزگاری یک مورچه و یک ملخ در یک علفزار زندگی میکردن.مورچه تمام روز سخت کار می کرد و دونههای…
روزی روزگاری در یک سرزمین بزرگ که پوشیده از برف بود، پسر جوانی به نام کای و بهترین دوستش، دختری…
سالها پیش، در یک امپراتوری زیبا، یک پادشاه و ملکه زندگی می کردن که فقط یک آرزو داشتن! اونا همیشه…
روزی روزگاری آسیابان فقیری با سه پسرش زندگی می کرد. سالها گذشت و آسیابان قصه ما پیر شد و مرد.…
روزی روزگاری یک چوپان در یک روستای زیبا زندگی میکرد. یکی از روزها، با ترس و لرز به خانه رسید…
دوستای عزیزم، امروز میخوام قصه موسیقیدانان برمن رو براتون تعریف کنم. روزی روزگاری مردی بود که یک الاغ داشت. الاغ…
سلام بچههای عزیزم! امروز میخوام قصه پری دریایی کوچولو رو براتون تعریف کنم! روزی روزگاری دور و در اعماق اقیانوس،…
روزی روزگاری در یک جنگل دور، یک کلبهی سنگی با مزه قرار داشت. این کلبه متعلق مامان بزی بود. مامان…
روزی روزگاری در پایین یک دشت وسیع، یک مزرعهی زیبا بود. توی این مزرعه یک خوکدونی دنج و کوچولو قرار…
روزی روزگاری توی دامنهی یک تپهی سر سبز، سه تا بز بلا زندگی میکردن!! یک بز بلای کوچولو، یک بز…
احتمالا شما بچههای باهوش میدونید که لاک پشتها خیلی خیلی آروم راه میرن چون مجبورن که خونشون رو روی دوششون…
روزی روزگاری در زمانهای خیلی دور، پسرک چوپانی بود که تموم روز مراقب گوسفندهای اربابش بود. اون فقط باید هر…
روزی روزگاری در پایین یک دره، جنگل سرسبز و زیبایی قرار داشت. درست کنار این جنگل، یک کلبهی نقلی بامزه…
روزی روزگاری در یک جنگل زیبا، یک خرگوش خاکستری بامزه زندگی میکرد. خرگوش قصهی ما یک ذره نامهربون بود و…
روزی روزگاری، یک روباه زندگی میکرد که رفتار خیلی خوبی نداشت. یک لک لک در نزدیکی خانهی روباه زندگی میکرد.…
روزی روزگاری، یک کفاش مهربان زندگی میکرد که خیلی خیلی فقیر بود.اون مرد صادق و سخت کوشی بود، اما روزهای…
روزی روزگاری بر فراز یک تپه بلند، یک قلعه طلایی قرار داشت. قلعه و تمام وسایل اون از طلای خالص…
روزی روزگاری، روی تپه ای در حومهی شهر، چوبی وجود داشت. کنار چوب کلبهی سنگی کوچکی بود. این کلبه با…
روزی روزگاری در یک جنگل بزرگ، کلبهی کوچکی وجود داشت. در اون خانه زن و شوهر مهربانی با دختر کوچکشون…
روزی روزگاری، پایین دره نزدیک یک کوه، روستای کوچکی بود. در دورترین نقطهی روستا یک کلبه کوچک و فرسوده قرار…
روزی روزگاری در کنار یک جنگل زیبا، چمنزاری بزرگ و باصفا قرار داشت. داخل این چمنزار یک کلبهی نقلی بود…
روزی روزگاری پدری بود که فقط سه پسر داشت و حتی یک دختر هم نداشت. آن پسران نیز واقعاً شیطون…
30
دیدگاه