قصه کودکانه ماهیگیر و همسرش
روزی روزگاری یک ماهیگیر و همسرش با هم در یک کلبه کوچک کنار دریا زندگی می کردند. ماهیگیر هر روز با قلاب و نخ ماهیگیریش…
·
دیدگاه
·
بیش از 60 داستان و قصه کودکانه قدیمی کوتاه، شیرین و جذاب دخترانه و پسرانه بهصورت فارسی بههمراه متن و تصویرهای زیبا و دیدنی در موشیما.
روزی روزگاری یک ماهیگیر و همسرش با هم در یک کلبه کوچک کنار دریا زندگی می کردند. ماهیگیر هر روز با قلاب و نخ ماهیگیریش…
روزی روزگاری یک مورچه و یک ملخ در یک علفزار زندگی میکردن.مورچه تمام روز سخت کار می کرد و دونههای گندم رو از مزرعه کشاورز…
روزی روزگاری در یک سرزمین بزرگ که پوشیده از برف بود، پسر جوانی به نام کای و بهترین دوستش، دختری به نام گردا در یک…
سالها پیش، در یک امپراتوری زیبا، یک پادشاه و ملکه زندگی می کردن که فقط یک آرزو داشتن! اونا همیشه دعا می کردن: اوه! خداوند…
روزی روزگاری آسیابان فقیری با سه پسرش زندگی می کرد. سالها گذشت و آسیابان قصه ما پیر شد و مرد. اون به جز یک آسیاب…
روزی روزگاری یک چوپان در یک روستای زیبا زندگی میکرد. یکی از روزها، با ترس و لرز به خانه رسید و با گریه و زاری…
دوستای عزیزم، امروز میخوام قصه موسیقیدانان برمن رو براتون تعریف کنم. روزی روزگاری مردی بود که یک الاغ داشت. الاغ او سالها گونیهای سنگین ذرت…
سلام بچههای عزیزم! امروز میخوام قصه پری دریایی کوچولو رو براتون تعریف کنم! روزی روزگاری دور و در اعماق اقیانوس، جایی که آب خیلی براق…
روزی روزگاری در یک جنگل دور، یک کلبهی سنگی با مزه قرار داشت. این کلبه متعلق مامان بزی بود. مامان بزی همراه با هفت تا…
روزی روزگاری در پایین یک دشت وسیع، یک مزرعهی زیبا بود. توی این مزرعه یک خوکدونی دنج و کوچولو قرار داشت که مامان خوکه و…
روزی روزگاری توی دامنهی یک تپهی سر سبز، سه تا بز بلا زندگی میکردن!! یک بز بلای کوچولو، یک بز بلای متوسط و یک بز…
احتمالا شما بچههای باهوش میدونید که لاک پشتها خیلی خیلی آروم راه میرن چون مجبورن که خونشون رو روی دوششون حمل کنن! به خاطر همین…
روزی روزگاری در زمانهای خیلی دور، پسرک چوپانی بود که تموم روز مراقب گوسفندهای اربابش بود. اون فقط باید هر روز اون جا توی مزرعه…
روزی روزگاری در پایین یک دره، جنگل سرسبز و زیبایی قرار داشت. درست کنار این جنگل، یک کلبهی نقلی بامزه بود. داخل این کلبه یک…
روزی روزگاری در یک جنگل زیبا، یک خرگوش خاکستری بامزه زندگی میکرد. خرگوش قصهی ما یک ذره نامهربون بود و دوستش لاک پشت رو به…
روزی روزگاری، یک روباه زندگی میکرد که رفتار خیلی خوبی نداشت. یک لک لک در نزدیکی خانهی روباه زندگی میکرد. روباه همیشه لک لک بیچاره…
روزی روزگاری، یک کفاش مهربان زندگی میکرد که خیلی خیلی فقیر بود.اون مرد صادق و سخت کوشی بود، اما روزهای سختی را پشت سر گذاشته…
روزی روزگاری بر فراز یک تپه بلند، یک قلعه طلایی قرار داشت. قلعه و تمام وسایل اون از طلای خالص بیست و چهار عیار ساخته…
روزی روزگاری، روی تپه ای در حومهی شهر، چوبی وجود داشت. کنار چوب کلبهی سنگی کوچکی بود. این کلبه با یک حصار چوبی خاکستری محاصره…
روزی روزگاری در یک جنگل بزرگ، کلبهی کوچکی وجود داشت. در اون خانه زن و شوهر مهربانی با دختر کوچکشون زندگی میکرد. مادر دخترک، خیاط…
روزی روزگاری، پایین دره نزدیک یک کوه، روستای کوچکی بود. در دورترین نقطهی روستا یک کلبه کوچک و فرسوده قرار داشت. و در کلبه یک…
روزی روزگاری در کنار یک جنگل زیبا، چمنزاری بزرگ و باصفا قرار داشت. داخل این چمنزار یک کلبهی نقلی بود که مامان خرسه، بابا خرسه…
روزی روزگاری پدری بود که فقط سه پسر داشت و حتی یک دختر هم نداشت. آن پسران نیز واقعاً شیطون و پر سر و صدا…
داستان و قصه کودکانه سیندرلا را میتوانید به صورت متن کامل، تصویر و ویدیو در موشیما مشاهده کنید. با ما همراه باشید: روزی روزگاری، دختر…