
قصه کودکانه چجوری کارهای خونه رو انجام بدیم؟
من عاشق انجام دادن کارهای خونمون هستم!! حالا شاید نه همشونو، ولی اکثرشونو دوست دارم!! حالا شاید نه اکثرشونو، ولی از خیلیاشون خوشم میاد!! حالا…
·
·
موشیما مرجعی کامل با بیش از 100 داستان کودکانه فارسی است که صدها قصه جذاب را در ژانر و سبکهای مختلف به صورت رایگان برای شما عزیزان آماده کرده است.
خوشحال میشیم نظرات خود را بعد از خواندن هر داستان با ما به اشتراک بذارین.
من عاشق انجام دادن کارهای خونمون هستم!! حالا شاید نه همشونو، ولی اکثرشونو دوست دارم!! حالا شاید نه اکثرشونو، ولی از خیلیاشون خوشم میاد!! حالا…
روزی روزگاری، یک زرافهی مهربونی بود که اسمش زنجبیل بود. زنجبیل توی کنیا زندگی میکرد. کنیا یک کشور زیبا توی قارهی آفریقاست. مثل همهی زرافهها،…
در یک عصر خیلی زیبا، جیمز، خواهرش سالی و بهترین دوستشون مارک در کنار هم قدم میزدن. اونا حسابی حوصلشون سر رفته بود. اونا از…
در یک روز آفتابی و دلنشین، یک موش شهری تصمیم گرفت که بره به دیدن یکی از فامیلهاش که توی روستا زندگی میکرد!! موش روستایی…
یک صبح آفتابی دوست داشتنی، کرکی، گلوب، بیپو، تویینکو، کوکو و اودو توی کافهگوگول که بالای کوه گیلی حبابی بود نشسته بودن. اونا تازه صبحونهی…
روزی روزگاری در یک جنگل دور، یک کلبهی سنگی با مزه قرار داشت. این کلبه متعلق مامان بزی بود. مامان بزی همراه با هفت تا…
روزی روزگاری در پایین یک دشت وسیع، یک مزرعهی زیبا بود. توی این مزرعه یک خوکدونی دنج و کوچولو قرار داشت که مامان خوکه و…
یک روز صبح خیلی زیبا توی سیارهی گوگول، کرکی، گلوب، کوکو، اودو، بیپو و تویینکو همگی سر میز همیشگی خودشون توی کافه گوگول که روی…
روزی روزگاری توی دامنهی یک تپهی سر سبز، سه تا بز بلا زندگی میکردن!! یک بز بلای کوچولو، یک بز بلای متوسط و یک بز…
احتمالا شما بچههای باهوش میدونید که لاک پشتها خیلی خیلی آروم راه میرن چون مجبورن که خونشون رو روی دوششون حمل کنن! به خاطر همین…
یک روز صبح خیلی قشنگ، کرکی، گلوب، کوکو، اودو، بیپو و تویینکو همه سر میز همیشگی خودشون توی کافه گوگول که بالای کوه گیلی حبابی…
روزی روزگاری در زمانهای خیلی دور، پسرک چوپانی بود که تموم روز مراقب گوسفندهای اربابش بود. اون فقط باید هر روز اون جا توی مزرعه…
روزی روزگاری در پایین یک دره، جنگل سرسبز و زیبایی قرار داشت. درست کنار این جنگل، یک کلبهی نقلی بامزه بود. داخل این کلبه یک…
یک روز صبح، کرکی، گلوب، بیپو، اودو و کوکو توی کافهمگول که روی کوه گیلیحبابی بود، نشسته بودن. اونا منتظر بودن که دوستشون تویینکو از…
روزی روزگاری قبل، هنگامی که خورشید داشت غروب میکرد، همهی پرندهها داشتن به سمت لونههاشون پرواز میکردن تا بتونن خودشون رو به موقع به تخت…
جغد میخواد در آرامش باشه و راحت بخوابه، اما ملخ مزاحم با آواز خوندن مزاحم او میشه! بنابراین جغد تصمیم میگیره که این مشکل را…
خب خب!! قسمت قبل تا کجا براتون تعریف کرده بودم؟؟ براتون گفتم که یک جایی خیلی دورتر از سیارهی زمین، در عمیقترین و تاریکترین نقطهی…
روزی روزگاری در یک جای خیلی خیلی دور از سیارهی زمین، یک سیارهی خیلی عجیب وجود داشت که اسمش گوگول بود!! در وسط این سیاره…
روزی روزگاری در یک جنگل زیبا، یک خرگوش خاکستری بامزه زندگی میکرد. خرگوش قصهی ما یک ذره نامهربون بود و دوستش لاک پشت رو به…
روزی روزگاری سرزمین پرآبی بود که قورباغه های زیادی در اون زندگی میکردن. در واقع، این فقط یک برکه بزرگ بود؛ اما قورباغهها به اون…
روزی روزگاری، یک روباه زندگی میکرد که رفتار خیلی خوبی نداشت. یک لک لک در نزدیکی خانهی روباه زندگی میکرد. روباه همیشه لک لک بیچاره…
در یک روز خوب و آفتابی، روباهی در حال قدم زدن بود و داشت به کارهای روهای خودش فکر میکرد!!! اون با خودش فکر کرد…
روزی روزگاری، یک کفاش مهربان زندگی میکرد که خیلی خیلی فقیر بود.اون مرد صادق و سخت کوشی بود، اما روزهای سختی را پشت سر گذاشته…
روزی روزگاری بر فراز یک تپه بلند، یک قلعه طلایی قرار داشت. قلعه و تمام وسایل اون از طلای خالص بیست و چهار عیار ساخته…
دیدگاه