
قصه کودکانه تانیا میره پارک
تانبا یه دختر کوچیکه که برای بار اول میخواد بره پارک! اون قراره کلی خوش بگذرونه و چیزای جدید ببینه!
·
·
بیش از 50 داستان و قصه های کودکانه کوتاه و خیلی کوتاه دخترانه و پسرانه، بههمراه متن و تصویرهای شیرین و جذاب بهصورت فارسی در موشیما.
تانبا یه دختر کوچیکه که برای بار اول میخواد بره پارک! اون قراره کلی خوش بگذرونه و چیزای جدید ببینه!
وقتی یک مورچه کوچک تصمیم میگیرد تنها کار کند، چه اتفاقی میافتد؟
متئو یه دونه سیب کوچولو میکاره. بعدش میشینه و نگاه میکنه، میبینه درخت هم داره بزرگ میشه، درست مثل خودش.
نادیا یه دختر کوچولوی زیباست که یه روز عادی شروع میکنه به خیالبافی و از خودش میپرسه: چی میشد اگه…؟
آلما از بارون خسته شده! پس تصمیم میگیره ابرها رو با یه رنگین کمون بترسونه تا اونا برن و بتونه…
لئو خواب میبینه که با یه زیردریایی جادویی میره که اقیانوس رو بگرده. کاپیتان مرجان هم قراره توی این سفر…
میا کوچولو در حال یادگیری صحبت کردنه! اون تمام تلاشش رو می کنه که بگه «مامان» و «بابا» و در…
کیتی موشه همه چیز رو گاز میزنه! اون فقط تا حالا زمین رو گاز نزده!
فلیکس یه گربهی کوچولوعه که آرزو داره به فضا بره! اون یه نقشهی عالی میکشه و شروع میکنه به کار…
امروز، روز سالیانهی سلمونیه و آقای مو دراز میخواد که موهاشو کوتاه کنه! اما هیچکس وقت نداره که بهش کمک…
توی این قصه یاد میگیریم که چه چیزهایی رو میشه گاز گرفت و چه چیزهایی رو اصلا نباید گاز زد!
جولیا یه دختر کوچولوی مهربونه که دوست داره کمک کنه! اما هر وقت میخواد کمک کنه همه بهش میگن “نه”!
یکی از دندونهای تامی افتاده و یه جای خالی بامزه توی دهنش در اومده! حالا تامی با این جای خالی…
هادسون دوست نداره توی تخت خودش بخوابه! تا اینکه یه روز سر و کلهی یه سنجافک توی باغچه پیدا میشه!
ساشا یک پلنگه و مادرش میخواد بهش یاد بده چجوری خودش رو قایم کنه! به نظر شما ساشا میتونه خوب…
لیلا، دختر کوچولوی مهربون، ماهی رو نجات میده و حالا ماهی میخواد که کار خوب اون رو جبران کنه!
روزی روزگاری یک مورچه و یک ملخ در یک علفزار زندگی میکردن.مورچه تمام روز سخت کار می کرد و دونههای…
ماریا یک دختر دبستانی هستش و منم کیف مدرسهی اون هستم! من دوست ماریا هستم! ماریا صبحها بیدار میشه و…
اول صبح که نور خورشید از پنجره به داخل میتابه، من بیدار میشم و با خوشحالی میگم: دنیای زیبا، من…
تالیا به همراه مادربزرگش و گاوشون که اسمش خال خالیه، توی روستا زندگی میکنن! مادر و پدر تالیا توی شهر…
روزی روزگاری، یک زنبور عسل بامزه بود که عاشق یک گل شده بود! البته این اصلا عجیب نیست! زنبورها معمولا…
کوما کوآلا و کانی کانگورو، مانی مورچهخوار، خانم شترمرغ و آقای والابی دور هم جمع شده بودن! اونا میخواستن یک…
وقتی من به دنیا اومدم، دکتر به مامانم گفت: وااای عجب دختر تپلویی! پرستار گفت: چه دختر سالمی! اون واقعا…
روزی روزگاری، یه دختر کوچولو، یک فکر به سرش زد! اون، فکرشو چرخوند! اونو دستش گرفت و شکلش رو احساس…
15
دیدگاه