
قصه کودکانه چجوری کارهای خونه رو انجام بدیم؟
من عاشق انجام دادن کارهای خونمون هستم!! حالا شاید نه همشونو، ولی اکثرشونو دوست دارم!! حالا شاید نه اکثرشونو، ولی…
·
·
من عاشق انجام دادن کارهای خونمون هستم!! حالا شاید نه همشونو، ولی اکثرشونو دوست دارم!! حالا شاید نه اکثرشونو، ولی…
روزی روزگاری، یک زرافهی مهربونی بود که اسمش زنجبیل بود. زنجبیل توی کنیا زندگی میکرد. کنیا یک کشور زیبا توی…
در یک عصر خیلی زیبا، جیمز، خواهرش سالی و بهترین دوستشون مارک در کنار هم قدم میزدن. اونا حسابی حوصلشون…
در یک روز آفتابی و دلنشین، یک موش شهری تصمیم گرفت که بره به دیدن یکی از فامیلهاش که توی…
یک صبح آفتابی دوست داشتنی، کرکی، گلوب، بیپو، تویینکو، کوکو و اودو توی کافهگوگول که بالای کوه گیلی حبابی بود…
روزی روزگاری در یک جنگل دور، یک کلبهی سنگی با مزه قرار داشت. این کلبه متعلق مامان بزی بود. مامان…
روزی روزگاری در پایین یک دشت وسیع، یک مزرعهی زیبا بود. توی این مزرعه یک خوکدونی دنج و کوچولو قرار…
یک روز صبح خیلی زیبا توی سیارهی گوگول، کرکی، گلوب، کوکو، اودو، بیپو و تویینکو همگی سر میز همیشگی خودشون…
روزی روزگاری توی دامنهی یک تپهی سر سبز، سه تا بز بلا زندگی میکردن!! یک بز بلای کوچولو، یک بز…
احتمالا شما بچههای باهوش میدونید که لاک پشتها خیلی خیلی آروم راه میرن چون مجبورن که خونشون رو روی دوششون…
یک روز صبح خیلی قشنگ، کرکی، گلوب، کوکو، اودو، بیپو و تویینکو همه سر میز همیشگی خودشون توی کافه گوگول…
روزی روزگاری در زمانهای خیلی دور، پسرک چوپانی بود که تموم روز مراقب گوسفندهای اربابش بود. اون فقط باید هر…
روزی روزگاری در پایین یک دره، جنگل سرسبز و زیبایی قرار داشت. درست کنار این جنگل، یک کلبهی نقلی بامزه…
یک روز صبح، کرکی، گلوب، بیپو، اودو و کوکو توی کافهمگول که روی کوه گیلیحبابی بود، نشسته بودن. اونا منتظر…
روزی روزگاری قبل، هنگامی که خورشید داشت غروب میکرد، همهی پرندهها داشتن به سمت لونههاشون پرواز میکردن تا بتونن خودشون…
جغد میخواد در آرامش باشه و راحت بخوابه، اما ملخ مزاحم با آواز خوندن مزاحم او میشه! بنابراین جغد تصمیم…
خب خب!! قسمت قبل تا کجا براتون تعریف کرده بودم؟؟ براتون گفتم که یک جایی خیلی دورتر از سیارهی زمین،…
روزی روزگاری در یک جای خیلی خیلی دور از سیارهی زمین، یک سیارهی خیلی عجیب وجود داشت که اسمش گوگول…
روزی روزگاری در یک جنگل زیبا، یک خرگوش خاکستری بامزه زندگی میکرد. خرگوش قصهی ما یک ذره نامهربون بود و…
روزی روزگاری سرزمین پرآبی بود که قورباغه های زیادی در اون زندگی میکردن. در واقع، این فقط یک برکه بزرگ…
روزی روزگاری، یک روباه زندگی میکرد که رفتار خیلی خوبی نداشت. یک لک لک در نزدیکی خانهی روباه زندگی میکرد.…
6
دیدگاه