باکستر یک سگ خاکستری بزرگ بود که یک زبون دراز داشت و بلند بلند پارس...
قصه کودکانه وقت دوست پیدا کردنه!
امروز جشن تولد کوسه کوچولوعه! اون با شادی فریاد میزنه: هوووررررا! وقت دوست پیدا کردنه!...
قصه کودکانه جعبه شنی الکس
الان تعطیلات تابستونه و من خیلی دوست دارم به ساحل برم! اما ما هیچوقت به...
داستان کودکانه جیمی تیم رو نجات میده
جیمی عاشق بازی کردن با توپ فوتبالشه! اون هر روز با پدرش فوتبال تمرین میکنه!...
داستان کودکانه اولین عکس خانوادگی نینی
اون روسری نارنجی کیه؟ اون مال مامانه! این پیراهن آبی مال کیه؟ مال باباست! این...
قصه کودکانه اون نینی کیه؟
اون نینی کیه؟ اون نینی میتونه راه بره! دقیقا مثل من! من انگشتای پام رو...
داستان کودکانه کرم ابریشم دنبال کفش میگرده!
کرم ابریشم کفشش رو گم کرده! وقتی که راه میره پاش خیلی خیلی درد میگیره!...
داستان کودکانه سگ خال خالی
سگ خال خالی یه لنگه جوراب داره! اون این جورابو از یه نینی کوچولو کش...
داستان کودکانه اردک نرمالو
اردک نرمالو بیدار شو! وقتشه که صبح رو شروع کنی! اردک نرمالو پا میشه و...
قصه کودکانه جادهی جدید
لیلا و بهترین دوستش ماریا دوست دارن که حشره جمع بکنن! اونا عاشق بازی کردن...
داستان کودکانه تیغ تیغی میخواد دوست پیدا کنه!
تیغتیغی، جوجه تیغی کوچولو، دوست داره بازی کنه، برقصه و آواز بخونه! ولی تیغ تیغی...
قصه کودکانه مهمترین چیز چیه؟
ما امروز به یک سفر میریم. از مامانم پرسیدم: باید کدوم وسیلهها رو جمع کنیم؟...
قصه کودکانه قرمزه یا آبی؟
جیک و جو دوستهای صمیمی هستن! دوستهای خیلی خیلی صمیمی! چیزهایی که اونا دوست دارن،...
داستان کودکانه هدیهی شگفتانگیز تولد
یک هفته تا تولد سامیار کوچولو باقی مونده! این یعنی هفت روز کاااااملللل! مامان سامیار...
قصه کودکانه موجود کثیف بوگندو!
امروز یک چیزی داره آنا رو دنبال میکنه! اون کثیفه! بوگندو هم هست! شبیه یک...
قصه کودکانه زیزی، عروسک بامزه
این زیزی هستش! زیزی عروسک منه! من خیلی زیزی رو دوست دارم! چون اون همیشه...
داستان کودکانه بهترین استعداد!
بیلی عاشق بازی کردن و ساختن چیزهای مختلف با لگوهاشه! پدرش همیشه میگه: عالیه بیلی!...
قصه کودکانه سالاد سیب خوشمزه
سباستین عاشق غذا پختنه! هیچ غذایی تو دنیا نیست که اون درستش نکنه! اون غلات...
قصه کودکانه جوانههای کوچولو
جیمز پرسید: پس من کی بزرگ میشم؟ بابا میگه: من نمیدونم! مامان میگه: خیلی زود!...
داستان کودکانه همرو پیدا میکنم!
سونیا حسابی هیجان زده بود! اون قرار بود امروز شش سالش بشه! بابا و مامان...
قصه کودکانه بهترین بستنی دنیا
آنجلینا دلش بستنی میخواست، اما طعمهای بستنیها کلی زیاد بود و اون نمیتونست انتخاب بکنه!...
قصه کودکانه همون شکلی که خودم هستم
عصر اون روز، گلهی گوسفندها مثل همیشه داشتن از چرا به سمت مزرعه برمیگشتن! البته...
قصه کودکانه بارون زیبا ببار
اون روز، یک روز خیلی گرم تابستونی بود! بلا که حسابی عرق کرده بود، داشت...
قصه کودکانه امیلی و کرمها
امیلی عاشق رفتن پیش مادربزرگه! مادربزرگ توی باغش لوبیا، سیبزمینی، نعناع، فلفل، پیازچه و گوجهی...