در یک جنگل بارانی کنار یک رودخانهی پهناور، درخت انجیر بزرگی روییده بود! این درخت...
قصه کودکانه میمون شیطون
اشلی، خرگوش مهربون، سه تا دوست جدید پیدا کرده بود! تامی، سوفی و جاش! امروز...
داستان کودکانه ابی کنجکاو
سلام بچهها! اسم من ابیگله! همهی دوستام و مامان و بابام منو ابی صدا میکنن!...
قصه کودکانه میدونی مارها چطور میخزن؟
مانی داشت راه میرفت که یک دفعه یک مار دید! دزدکی از کنارش رد شد...
داستان کودکانه بیل قلدر
فردی کشاورز تازه یک گاو بزرگ و قوی خریده بود. اسم این گاو، بیل بود!...
داستان کودکانه اولین روز مهدکودک جیمی
جیمی تازه پنج ساله شده بود!! اون باید دیگه به مهدکودک میرفت!! جیمی برای این...
قصه کودکانه گردش هیجان انگیز
مدی دختر خیلی خوش شانسی بود! به خاطر این که اون و مادرش با پدربزرگ...
داستان کودکانه دور دنیا با اژدها
بچهها! شما میدونستید که هر کشوری، اژدهای محصوص خودش رو داره؟! اژدهای چینی، انگلیسی، کرهای...
قصه کودکانه هنوز نرسیدیم؟
جنی و جیمی خواهر و برادر دوقلو هستن!! اون روز صبح اونا خیلی هیجانزده بودن!!...
قصه کودکانه من یک قورباغه پیدا کردم!
من یک بابابزرگم و چند تا نوهی خیلی ناز و خوشگل دارم!! ولی انگار همین...
قصه کودکانه چرخهی آب
سلام بچهها! من پروفسور همه چی دون هستم!! امروز میخوام براتون راجع به آب حرف...
قصه کودکانه هکتور، خرچنگ گوشه گیر
یک روز زیبا، یک خرچنگ گوشهگیر، داشت روی شنهای کنار مرداب قل میخورد که ناگهان...
قصه کودکانه بیایید حباب بازی کنیم!
یک روز صبح، تریستان در حال بازی بود که ناگهان یک مرد رو دید که...
داستان کودکانه مامان، تفاوت داشتن یعنی چی؟
یک روز آفتابی خیلی زیبا، سالی از مدرسه به خونه برگشت. مادر سالی با مهربونی...
داستان کودکانه قور قوری، غوک باهوش
در زمانهای نه خیلی دور، داخل یک رودخونهی خیلی زلال و زیبا، دو تا ماهی...
قصه کودکانه سه چرخهی نو
روز سیزده به در بود و همهی بچهها داشتن سه چرخههای نو و زیبایی که...
داستان کودکانه میدونستی که حشرات چقدر مفیدن؟؟
بتی کوچولو داشت آروم و با حوصله توی باغ سبزیجات قدم میزد که ناگهان چیزی...
داستان کودکانه جسی خرگوشه
یک روز آفتابی خیلی زیبا، جسی خرگوشه توی دشت سرسبز، مشغول خوردن یک هویج شیرین...
قصه کودکانه اژی اژدها
اژی، یک اژدهای جوان و آبی رنگ بود که توی کوههای سنگی اسکاتلند زندگی میکرد!...
قصه کودکانه من از مشق بدم میاد!!
یک روز ظهر، وقتی جان از مدرسه برگشت، مادرش سریع فهمید که حتما توی مدرسه...
داستان کودکانه لبخند گمشده
یک روز صبح، کارآگاه پترسون مشغول بررسی پروندههای جدیدش بود. میز کارآگاه پر از پروندههای...
قصه کودکانه هامی همستر
من هامی همستر هستم!! من با مامانم هالی، پدرم هرالد، خواهرم هانا و برادرم هری...
داستان کودکانه پری دندونی
در اعماق یک جنگل خیلی خیلی زیبا که پای هیچ انسانی تا بهش نرسیده، یک...
داستان کودکانه کلاه نوروزی مامان مرغه
وقت بهاره. خورشید داره توی مزرعهی سرسبز میتابه!! شکوفههای صورتی گلها دارن آروم آروم باز...