قصه کودکانه خرگوش و لاک پشت
روزی روزگاری در یک جنگل زیبا، یک خرگوش خاکستری بامزه زندگی میکرد. خرگوش قصهی ما یک ذره نامهربون بود و دوستش لاک پشت رو به…
·
دیدگاه
·
داستان و قصه های کودکانه فارسی جدید برای سنین 7 ، 8 و 9 سال برای خواب و شب در سبک و ژانرهای مختلف بهصورت عکس، تصویر و متن در موشیما.
روزی روزگاری در یک جنگل زیبا، یک خرگوش خاکستری بامزه زندگی میکرد. خرگوش قصهی ما یک ذره نامهربون بود و دوستش لاک پشت رو به…
روزی روزگاری سرزمین پرآبی بود که قورباغه های زیادی در اون زندگی میکردن. در واقع، این فقط یک برکه بزرگ بود؛ اما قورباغهها به اون…
روزی روزگاری، یک روباه زندگی میکرد که رفتار خیلی خوبی نداشت. یک لک لک در نزدیکی خانهی روباه زندگی میکرد. روباه همیشه لک لک بیچاره…
در یک روز خوب و آفتابی، روباهی در حال قدم زدن بود و داشت به کارهای روهای خودش فکر میکرد!!! اون با خودش فکر کرد…
روزی روزگاری، یک کفاش مهربان زندگی میکرد که خیلی خیلی فقیر بود.اون مرد صادق و سخت کوشی بود، اما روزهای سختی را پشت سر گذاشته…
روزی روزگاری بر فراز یک تپه بلند، یک قلعه طلایی قرار داشت. قلعه و تمام وسایل اون از طلای خالص بیست و چهار عیار ساخته…
روزی روزگاری، روی تپه ای در حومهی شهر، چوبی وجود داشت. کنار چوب کلبهی سنگی کوچکی بود. این کلبه با یک حصار چوبی خاکستری محاصره…
روزی روزگاری در یک جنگل بزرگ، کلبهی کوچکی وجود داشت. در اون خانه زن و شوهر مهربانی با دختر کوچکشون زندگی میکرد. مادر دخترک، خیاط…
روزی روزگاری، پایین دره نزدیک یک کوه، روستای کوچکی بود. در دورترین نقطهی روستا یک کلبه کوچک و فرسوده قرار داشت. و در کلبه یک…
روزی روزگاری در کنار یک جنگل زیبا، چمنزاری بزرگ و باصفا قرار داشت. داخل این چمنزار یک کلبهی نقلی بود که مامان خرسه، بابا خرسه…
یک روز آفتابی خیلی زیبا و دلپذیر، سگ کوچولو با خوشحالی در روستا میچرخید که چشمش به یک قصابی بزرگ افتاد. سگ کوچولو به استخونهای…
روزی روزگاری پدری بود که فقط سه پسر داشت و حتی یک دختر هم نداشت. آن پسران نیز واقعاً شیطون و پر سر و صدا…
کیا نه ساله بود و با مادر و پدرش در یک شهر بسیار کوچک زندگی می کرد. بیشتر خانهها خاکستری و کوچک بودند و باغهای…
داستان و قصه کودکانه سیندرلا را میتوانید به صورت متن کامل، تصویر و ویدیو در موشیما مشاهده کنید. با ما همراه باشید: روزی روزگاری، دختر…
یک شب مها که بعد از گذراندن یک روز پر از بازی و جنب و جوش خیلی خسته بود، مسواکش را زد و به اتاقش…
یک روز مها و موشیما در پارک سرسبزی بازی میکردند. مها که عاشق سرسره تونلی بود از پلههای آن بالا رفت و با موشیما از…
روزی روزگاری در کنار جاده ای شلوغ و پر رفت و آمد، پرچین سبز و پرپشتی وجود داشت. جوجه تیغی کوچکی در کنار این پرچین…
در سرزمینی بسیار بسیار دور پادشاهی باشکوه و قدرتمندی بود که به همراه پسر و مادرش در یک قلعه بزرگ زندگی میکرند. شاهزاده بسیار باهوش…