
داستان کودکانه توی کدوم سیاره این کار درسته؟
یک روز صبح، بیلی از خواب بیدار شد و آماده شد که به مدرسه بره! اون لباس پوشید، صبحانه خورد و دندونهاش رو مسواک زد.…
یک روز صبح، بیلی از خواب بیدار شد و آماده شد که به مدرسه بره! اون لباس پوشید، صبحانه خورد و دندونهاش رو مسواک زد.…
مامانم منو خیلی دوست داره! اون همیشه حسابی کار میکنه و من ازش کلی چیز یاد میگیرم! وقتی مامانم آشپزی میکنه، منم ازش آشپزی یاد…
وقتی که پرستار بچه داره چرت میزنه، خواهر بزرگه میگه: قراره کلی به ما خوش بگذره! برادر کوچیکه میگه: اوه آره! ولی قراره چی کار…
لیا یک دختر رویاپردازه! اون وقتی توی آسمون نگاه میکنه، ابرها رو معمولی نمیبینه! به جاش، لیا قوهایی رو میبینه که دارن پرواز میکنن، ماهیهایی…
باکستر یک سگ خاکستری بزرگ بود که یک زبون دراز داشت و بلند بلند پارس میکرد! هیچکس باورش نمیشد که باکستر یک روز گم بشه!…
امروز جشن تولد کوسه کوچولوعه! اون با شادی فریاد میزنه: هوووررررا! وقت دوست پیدا کردنه! کوسه کوچولو خیلی خیلی خوشحاله و هیجان داره! اما اون…
الان تعطیلات تابستونه و من خیلی دوست دارم به ساحل برم! اما ما هیچوقت به ساحل نرفتیم! من خیلی دوست دارم بدونم که راه رفتن…
جیمی عاشق بازی کردن با توپ فوتبالشه! اون هر روز با پدرش فوتبال تمرین میکنه! اون دریبل میزنه! شوت کات دار و حتی شوت برگردون…
اون روسری نارنجی کیه؟ اون مال مامانه! این پیراهن آبی مال کیه؟ مال باباست! این دستار سر زرد مال کیه؟ مال داداش نینیه! این پیراهن…
اون نینی کیه؟ اون نینی میتونه راه بره! دقیقا مثل من! من انگشتای پام رو قلقلک میدم! نینی هم انگشتای پاش و قلقلک میده! واااای!…
کرم ابریشم کفشش رو گم کرده! وقتی که راه میره پاش خیلی خیلی درد میگیره! کرم ابریشم رفت پیش آقای عنکبوت و گفت: آقای عنکبوت!…
سگ خال خالی یه لنگه جوراب داره! اون این جورابو از یه نینی کوچولو کش رفته! نینی کوچولو حسابی گریه کرده! سگ خال خالی با…
اردک نرمالو بیدار شو! وقتشه که صبح رو شروع کنی! اردک نرمالو پا میشه و میپره توی وان! اردک نرمالو خیلی خوش شانسه! چون توی…
لیلا و بهترین دوستش ماریا دوست دارن که حشره جمع بکنن! اونا عاشق بازی کردن توی جادهی کثیف قدیمی هستن! حتی اگر به خاطر سنگهای…
تیغتیغی، جوجه تیغی کوچولو، دوست داره بازی کنه، برقصه و آواز بخونه! ولی تیغ تیغی چیزهای تیزی که روی کمرشن رو اصلا دوست نداره! آخه…
ما امروز به یک سفر میریم. از مامانم پرسیدم: باید کدوم وسیلهها رو جمع کنیم؟ مامانم گفت: فقط باید مهمترین چیزا رو جمع کنیم! ما…
جیک و جو دوستهای صمیمی هستن! دوستهای خیلی خیلی صمیمی! چیزهایی که اونا دوست دارن، شبیه به همن! اونا بازیهای شبیه به هم دارن! اونا…
یک هفته تا تولد سامیار کوچولو باقی مونده! این یعنی هفت روز کاااااملللل! مامان سامیار بهش گفته: قراره هدیهی تولدت یه سوپرایز بزرگ باشه! یه…
امروز یک چیزی داره آنا رو دنبال میکنه! اون کثیفه! بوگندو هم هست! شبیه یک هیولاست! آنا توی دویدن خیلی خوبه! ولی اون هیولا هم…
بیلی عاشق بازی کردن و ساختن چیزهای مختلف با لگوهاشه! پدرش همیشه میگه: عالیه بیلی! تو خیلی توی ساختن چیزهای مختلف استعداد داری! بیلی از…
سباستین عاشق غذا پختنه! هیچ غذایی تو دنیا نیست که اون درستش نکنه! اون غلات صبحانه و کیک پرتقالی رو با خامهی زده شده مخلوط…
جیمز پرسید: پس من کی بزرگ میشم؟ بابا میگه: من نمیدونم! مامان میگه: خیلی زود! مامانبزرگ میگه: هر وقت که آماده بودی! مامانبزرگ جیمز رو…
سونیا حسابی هیجان زده بود! اون قرار بود امروز شش سالش بشه! بابا و مامان سونیا داشتن یک عالمه غذای خوشمزه درست میکرده! و همهی…
آنجلینا دلش بستنی میخواست، اما طعمهای بستنیها کلی زیاد بود و اون نمیتونست انتخاب بکنه! آقای بستنی فروش پرسید: به من بگو که غذاهای مورد…
عصر اون روز، گلهی گوسفندها مثل همیشه داشتن از چرا به سمت مزرعه برمیگشتن! البته همهی گوسفندها به جز فرفری! آخه فرفری تپلو بود و…
اون روز، یک روز خیلی گرم تابستونی بود! بلا که حسابی عرق کرده بود، داشت با یک بادبزن، خودش رو باد میزد! برادر بلا، که…
امیلی عاشق رفتن پیش مادربزرگه! مادربزرگ توی باغش لوبیا، سیبزمینی، نعناع، فلفل، پیازچه و گوجهی گیلاسی میکاره! امیلی به مادربزرگ گفت: مادربزرگ نگاه کن! یک…