قصه کودکانه چوپان دروغگو و گرگ
روزی روزگاری در زمانهای خیلی دور، پسرک چوپانی بود که تموم روز مراقب گوسفندهای اربابش بود. اون فقط باید هر روز اون جا توی مزرعه…
·
دیدگاه
·
بیش از 90 داستان، قصه های کوتاه شبانه و قصه شب جذاب برای کودکان در ژانر و سبک های مختلف بهصورت متنی و تصویری برای خواب کودک شما در موشیما.
روزی روزگاری در زمانهای خیلی دور، پسرک چوپانی بود که تموم روز مراقب گوسفندهای اربابش بود. اون فقط باید هر روز اون جا توی مزرعه…
روزی روزگاری در پایین یک دره، جنگل سرسبز و زیبایی قرار داشت. درست کنار این جنگل، یک کلبهی نقلی بامزه بود. داخل این کلبه یک…
روزی روزگاری قبل، هنگامی که خورشید داشت غروب میکرد، همهی پرندهها داشتن به سمت لونههاشون پرواز میکردن تا بتونن خودشون رو به موقع به تخت…
قبل از این که این قصهی بامزه رو براتون تعریف کنم، باید اول مطمئن بشم که شما جغدها رو خوب میشناسید!! جغدها، برعکس ما آدمها،…
روزی روزگاری در یک جنگل زیبا، یک خرگوش خاکستری بامزه زندگی میکرد. خرگوش قصهی ما یک ذره نامهربون بود و دوستش لاک پشت رو به…
روزی روزگاری، یک روباه زندگی میکرد که رفتار خیلی خوبی نداشت. یک لک لک در نزدیکی خانهی روباه زندگی میکرد. روباه همیشه لک لک بیچاره…
در یک روز خوب و آفتابی، روباهی در حال قدم زدن بود و داشت به کارهای روهای خودش فکر میکرد!!! اون با خودش فکر کرد…
روزی روزگاری، یک کفاش مهربان زندگی میکرد که خیلی خیلی فقیر بود.اون مرد صادق و سخت کوشی بود، اما روزهای سختی را پشت سر گذاشته…
روزی روزگاری بر فراز یک تپه بلند، یک قلعه طلایی قرار داشت. قلعه و تمام وسایل اون از طلای خالص بیست و چهار عیار ساخته…
روزی روزگاری، روی تپه ای در حومهی شهر، چوبی وجود داشت. کنار چوب کلبهی سنگی کوچکی بود. این کلبه با یک حصار چوبی خاکستری محاصره…
روزی روزگاری در یک جنگل بزرگ، کلبهی کوچکی وجود داشت. در اون خانه زن و شوهر مهربانی با دختر کوچکشون زندگی میکرد. مادر دخترک، خیاط…
روزی روزگاری، پایین دره نزدیک یک کوه، روستای کوچکی بود. در دورترین نقطهی روستا یک کلبه کوچک و فرسوده قرار داشت. و در کلبه یک…
روزی روزگاری در کنار یک جنگل زیبا، چمنزاری بزرگ و باصفا قرار داشت. داخل این چمنزار یک کلبهی نقلی بود که مامان خرسه، بابا خرسه…
یک روز آفتابی خیلی زیبا و دلپذیر، سگ کوچولو با خوشحالی در روستا میچرخید که چشمش به یک قصابی بزرگ افتاد. سگ کوچولو به استخونهای…
این داستان بامزهی آقای وزغه که یک روز با شادی داشت از روی جاده میپرید که یهو با بزرگترین ترسش روبرو شد. یک خرس قطبی…
این قصهی پاپی کفشدوزکه. کفشدوزکی که هیچ خالی روی بدنش نداشت. قصه از این قرار بود که وقتی پاپی فقط دو سالش بود، یک سرماخوردگی…
روزی روزگاری پدری بود که فقط سه پسر داشت و حتی یک دختر هم نداشت. آن پسران نیز واقعاً شیطون و پر سر و صدا…
در شهر نیویورک، پسر بامزهای زندگی میکرد که موهای خیلی عجیب و غریبی داشت. مردم محله میگفتند این باورکردنی نیست! این موها عجیبترین موهایی هست…
داستان و قصه کودکانه سیندرلا را میتوانید به صورت متن کامل، تصویر و ویدیو در موشیما مشاهده کنید. با ما همراه باشید: روزی روزگاری، دختر…
در سرزمینی بسیار بسیار دور پادشاهی باشکوه و قدرتمندی بود که به همراه پسر و مادرش در یک قلعه بزرگ زندگی میکرند. شاهزاده بسیار باهوش…